دیانا گلـــــــــیدیانا گلـــــــــی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

تولد دخترم دیانا

در وصف علی اصغر

ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد خواهد که آب گوید اما زبان ندارد دیشب به گاهواره تا صبح ناله میزد امروز که تر کند لب دور دهان ندارد رخ مثل برگ پاییز لب چون دو چوبه خشک این غنچۀ بهاری غیر از خزان ندارد ای حرمله مکش تیر یکسو فکن کمان را یک برگ گل که تاب تیر و کمان ندارد شمشیر اوست آهش فریاد او تلظُی جانش به لب رسیده تاب بیان ندارد منت به من گذارید یک قطره آب آرید بر کودکی که در تن جز نیمه جان ندارد با من اگر بجنگید تا کشتنم بحنگید این شیر خواره بر کف تیغ سنان ندارد مادر نشسته تنها در خیمه بین زنها جز اشک خجلت خود آب روان ندارد تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن جز شانۀامامش دیگر مکان ندارد به حشر نبود غیر ...
17 آبان 1392

اولین محرم

عالم همه محو گل رخسار حسین است   ذرات جهان در عجب از کار حسین است  دانی که چرا خانه حق گشته سیه پوش  یعنی که خدای تو عزادار حسین است نازنینم هر وقت خواستی آب بخوری یادت باشه حتما اول این جمله رو بگی: سلام بر لبان تشنه حسن و اولادش. نمیدونم چرا امسال بیشتر از سالهای قبل میتونم این فاجعه رو درک کنم.وقتی با زبون بی زبونی آب میخوای یا خودت میگی آبه جیگرم برا رباب میسوزه که نمیتونست کاری کنه.لعنت به یزید و اصحابش. خدایا تو رو به آبروی حسین،تورو به دستان کوچک علی اصغر پشت و پناه همه نی نیه باش.خدایا تو رو به غیرت و آبروی ابوالفضل قسمت میدم همه مریضا  مخصوصا نی نی های مریض رو تو این ماه شفا بده....
17 آبان 1392

سفر به مشهد

سلام نانازم.اومدم خاطرات اولین سفر زیارتی و ادای نذرت رو برات بنویسم. ماجرا از این قراره که وقتی باردار بودم روز تاسوعا به زمین خوردم و پام به شدت آسیب دید از همه مهمتر چون شدت زمین خوردنم زیاد بود کیسه آب شما هم آسیب دید از اون روز به بعد من بیچاره شدم خانه نشین و باید عین بیمارستان فقط استراحت مطلق میکردم.دکترم گفته بود اگر تبم بالای 38 بشه حتما برم بیمارستان.یه شب که تبم شد 38.5 داشتن با عجله میرسوندنم بیمارستان که توراه نذر کردم بمونی و به وقتش بدنیا بیای تا قبل یکسالگی ببریمت پابوس آقا.آخه دکتر میگفت نارسی و باید یک ماه تو دستگاه میموندی. واما خاطرات زائر کوچولو: روز پنجشنبه دوم آبان ماه ساعت 9 پرواز داشتیم.صبح زود مامان فا...
9 آبان 1392

ابود رفت سربازی

دختر گل مامان دیروز دایی جون که بهش میگی ابود(حامد)رفت سربازی . میدونم که از همه بیشتر دلش برای تو تنگ میشه.مامان جون خیلی جای خالیش رو حس میکنه.انشاالله روزی برسه که صحیح و سالم خدمتش تموم شه و بیاد پیشمون.راستش منم خیلی دلم براش تنگ میشه آخه هر روز می اومد و بهمون سر میزد حداقل روزی دو بار.امروز که اولین روزش بود چند بار که زنگ در رو زدن دلم یه جوری شده.همش خیال کردم داییه و از این بابت حسابی کلافه بودم.خدایا خودت پشت و پناه داداشم باش. ...
2 آبان 1392

عروسکم ده ماهه شد

نازنینم امروز امین ماهگردته.ده ماهه که بهترین و شیرینترین لحظه هارو با تو در کنار هم سپری میکنیم.به یمن آمدنت تمام خوشبختی های دنیا از آن ما شده.دیانای من ای کاش احساسم هویدا بود در بستر قلبم انقدر آسوده نبود یا در سیاهی چشمانم خاموش نمی ماند پرستوی خیالم بهترین و قشنگترین بهانه زیستم دهمین ماهگردت مبارک.زیباترین گلها را برای زندگیت و کوتاهی عمرشان را برای غم هایت آرزومندم. هدیه ماههگردت بلیط سفر به مشهد نازگل مامان. دختر من این روزا خیلی ناناز شدی.اگه بدونی چه شیرین کاری های میکنی؟؟؟؟؟ با اون دستهای کوچولوت نانای میکنی.وای که دل هممون ضعف میکنه وقتی دستات رو میچرخونی.از بابایی آذری رقصیدن و کردی رقصیدن یاد گرفتی. هن...
2 آبان 1392